ورود به حساب

نام کاربری گذرواژه

گذرواژه را فراموش کردید؟ کلیک کنید

حساب کاربری ندارید؟ ساخت حساب

ساخت حساب کاربری

نام نام کاربری ایمیل شماره موبایل گذرواژه

برای ارتباط با ما می توانید از طریق شماره موبایل زیر از طریق تماس و پیامک با ما در ارتباط باشید


09117307688
09117179751

در صورت عدم پاسخ گویی از طریق پیامک با پشتیبان در ارتباط باشید

دسترسی نامحدود

برای کاربرانی که ثبت نام کرده اند

ضمانت بازگشت وجه

درصورت عدم همخوانی توضیحات با کتاب

پشتیبانی

از ساعت 7 صبح تا 10 شب

دانلود کتاب Khomeiny, Sade et moi

دانلود کتاب خمینی، ساد و من

Khomeiny, Sade et moi

مشخصات کتاب

Khomeiny, Sade et moi

ویرایش:  
نویسندگان:   
سری:  
ISBN (شابک) : 2246852072, 9782246852070 
ناشر: Grasset 
سال نشر: 2014 
تعداد صفحات: 0 
زبان: French 
فرمت فایل : EPUB (درصورت درخواست کاربر به PDF، EPUB یا AZW3 تبدیل می شود) 
حجم فایل: 422 کیلوبایت 

قیمت کتاب (تومان) : 54,000



ثبت امتیاز به این کتاب

میانگین امتیاز به این کتاب :
       تعداد امتیاز دهندگان : 13


در صورت تبدیل فایل کتاب Khomeiny, Sade et moi به فرمت های PDF، EPUB، AZW3، MOBI و یا DJVU می توانید به پشتیبان اطلاع دهید تا فایل مورد نظر را تبدیل نمایند.

توجه داشته باشید کتاب خمینی، ساد و من نسخه زبان اصلی می باشد و کتاب ترجمه شده به فارسی نمی باشد. وبسایت اینترنشنال لایبرری ارائه دهنده کتاب های زبان اصلی می باشد و هیچ گونه کتاب ترجمه شده یا نوشته شده به فارسی را ارائه نمی دهد.


توضیحاتی در مورد کتاب خمینی، ساد و من

استخراج کردن تهران، ۱۳۶۲ اگر دختر کوچکی که من در محوطه مدرسه اش میل به برهنه شدن داشت، به خاطر گرمای زیاد نبود. با تحریک بود. تحریک همان دستور جهش بازی در نمازخانه مسجد مدرسه. فیزیکی بود. من نمی خواهم آن لباس را بپوشم! علاوه بر این، زشت است. نه! و با منطق مخصوص بچه ها: اگر اینطور باشد، می بینید که چه خواهید دید! انتقام میگیرم! من این روسری خاکستری را می پوشم که خیلی تنگ است، اما خواهید دید. و خیلی ها دیده اند. الاغ من من نمی خواهم حجاب بپوشم. اما برای رفتن به مدرسه، گاهی اوقات برای بیرون رفتن در خیابان، برای خرید و دیدن دوستان باید آن را بپوشم. انجام میدهم. اما به محض اینکه پایان روز فرا می رسد، آن را برمی دارم. و نه فقط شال گردن خاکستری. لباس منظم و شلوار به همان اندازه منظم و به همان اندازه خاکستری. من در راه پله پنهان می شوم یا به توالت پناه می برم، درست قبل از اینکه رفقای من به سمت خروجی بروند. بسته به روحیه ام همه چیز را در می آورم یا گاهی اوقات شلوارم را به تن می کنم. سپس همه را در کیفم می‌پیچم و به سمت در بزرگ خروجی می‌روم، و از کلاغ‌هایی که به الاغ من حمله می‌کنند طفره می‌روم. امتیازها را می‌شمارم: یک کلاغ از نیم امتیاز طفره رفت، دو کلاغ از یک نقطه، یک کلاغ که روی دم چادر دو نقطه‌اش می‌لغزد و... هر بار برنده می شوم: چادری بلد نیستند بدود. من با راننده - که باغبان هم است - در خانه بزرگ تهران که عمه و عموی بزرگم با دو خاله کوچکم در آنجا زندگی می کنند، در ماشین منتظرم می مانم. پدر و مادرم در همان نزدیکی در یک آپارتمان زندگی می کنند - پدرم برای استقلال خود ارزش قائل بود - اما ما بیشتر وقت خود را در خانه بزرگ می گذرانیم. شورت و تی شرت سفیدم را پوشیدم، برهنه بودن در ماشین فایده ای ندارد. راننده باغبان همه چیز را تکرار خواهد کرد، می دانم. آخرین باری که این کار را کرد، با اسپری شلنگ باغ او را در اطراف باغ تعقیب کردم. او مرا دوست ندارد و من او را دوست ندارم. او از گربه های من که در باغ زندگی می کنند و کار او را خراب می کنند متنفر است. من از او متنفرم که تنها کسی بود که به دویدن برهنه دیوانه من نخندید. اگر - باز هم - از خاله بزرگم شکایت کند، آخرین لاله هایی را که کاشته است، می کشم. چرا از راه اندازی مجدد نمایشگاهم اینقدر لذت بردم؟ مهمتر از همه خوشحال کننده بود مسابقه دادن با بزرگسالان برای یک کودک شش ساله همیشه سرگرم کننده است. این بزرگسالان حتی بیشتر از دیگران. کلاغ زنانی که در چادرهای مشکی خود محصور شده بودند، به تعقیب و گریز به راه افتادند. هیستری ناشی از برهنگی کودک تعجب آور است. خودم را سرگرم کردم، رفقا را سرگرم کردم، کلاغ ها را عصبانی کردم، خانواده ام را نگران کردم. در کانون توجه خیلی ها قرار گرفته بودم، در بین رفقام حتی بزرگترها قهرمان شده بودم. و هیچ کس مهمی، نه پدرم، نه مادرم، نه عمه و عمویم هرگز مرا به خاطر آن تنبیه نکردند. آنها احتمالاً فکر می کردند که آیا من کمی احمق نیستم که بعد از هر تعلیق از مدرسه دوباره شروع کنم و مادرم و راننده باغبان را عصبی کنم. اما پس از مشاهده یکی از تعقیب و گریزهای غیرمحتمل من با ماشین، آنها بیشتر از اینکه نگران سلامت عقل من باشند خندیدند. تا زمانی که زنان کلاغ به کار خود ادامه می‌دادند و شهر من و دوران کودکی‌ام را سیاه می‌کردند، من به لخت کردن ادامه می‌دادم. روزنامه نویسنده کتاب "خمینی، ساد و من" متولد ایران، تبعید در پاریس، می گوید که چگونه ادبیات آزادیخواهانه قرن هجدهم سلاح های رهایی خود را به او عرضه کرد... از این داستان که ما با خواندن آن به عنوان شنیدن نویسنده اش، فضایل رهایی بخش، شیوه «معنا بخشیدن به آنچه تجربه شده» از آن می دانیم، در شگفتیم که او چه انتظاری دارد. "دوست دارم مردم بعد از آن دوبرابر شروع به خواندن کنند. دوست دارم فروش ادبیات آزادی را منفجر کند! برای خرید ساد صف بکشید!" ادبیات رزمی، به نام روشنگری و شادی، من و خمینی، ساد، احکام اخلاقی را با طغیان خنده سرنگون می کنیم و قاطعانه بدن زنان را در قلب فضای عمومی قرار می دهیم. (فلورانس بوشی - دنیای 29 می 2014)


توضیحاتی درمورد کتاب به خارجی

Extrait Téhéran, 1983 Si la petite fille que j'étais a éprouvé le désir de se mettre nue dans l'enceinte de son école, ce n'était pas à cause des fortes chaleurs. C'était par provocation. Provocation du même ordre que de jouer à saute-mouton dans la salle de prière de la mosquée de l'école. C'était physique. Je ne veux pas porter ce truc ! En plus c'est moche. Non ! Et avec la logique propre aux enfants : si c'est comme ça, tu vas voir ce que tu vas voir ! Je vais me venger ! Je vais le porter ce foulard gris qui serre trop mais tu vas voir. Et beaucoup ont vu. Mon cul. Je ne veux pas porter le voile. Mais je dois le mettre pour aller à l'école, parfois pour sortir dans la rue, faire les magasins, voir des amis. Je le fais. Mais dès que sonne la fin de journée, je l'enlève. Et pas seulement le foulard-cagoule gris. La robe réglementaire et le pantalon tout aussi réglementaire et tout aussi gris. Je me cache dans la cage d'escalier ou je me réfugie dans les toilettes, juste avant que mes camarades ne se dirigent vers la sortie. J'enlève tout ou parfois je garde ma culotte, au gré de mon humeur. Puis, j'enroule l'ensemble dans mon cartable et je pars en sprintant vers la grande porte de sortie, en évitant les corbeaux qui se lancent à l'assaut de mon cul nu. Je compte les points : un corbeau évité un demi-point, deux corbeaux évités un point, un corbeau qui glisse sur les pans de son tchador deux points, etc. Je gagne à tous les coups : elles ne savent pas courir sous tchador. Je finis dans la voiture qui m'attend avec le chauffeur - qui est aussi le jardinier - de la grande maison de Téhéran où vivent ma grand-tante et mon grand-oncle avec mes deux plus jeunes tantes. Mes parents vivent à deux pas dans un appartement - mon père tenait à son indépendance -mais nous passons le plus clair de notre temps dans la grande maison. Je remets ma culotte et mon tee-shirt blanc, il ne sert à rien d'être nue dans la voiture. Le chauffeur-jardinier va tout répéter, je le sais. La dernière fois qu'il l'a fait, je l'ai poursuivi dans le jardin avec le jet du tuyau d'arrosage. Il ne m'aime pas et je ne l'aime pas ; il déteste mes chats qui habitent le jardin et détruisent son travail ; je le déteste d'être le seul à ne pas rire de ma folle course nue. S'il se plaint - encore - à ma grand-tante, je vais arracher les dernières tulipes qu'il a plantées. Pourquoi prenais-je tant de plaisir à recommencer mon exhibition ? Avant tout, c'était joyeux. C'est toujours amusant pour une enfant de six ans de faire courir des adultes. Ces adultes-là encore plus que les autres. Engoncées dans leurs tchadors noirs, les femmes-corbeaux se lançaient à ma poursuite. L'hystérie que provoque la nudité d'une enfant est surprenante. Je m'amusais, j'amusais mes camarades, je faisais enrager les corbeaux, j'inquiétais ma famille. J'étais devenue le centre d'attention de tant de gens, j'étais devenue une héroïne auprès de mes camarades, même les plus âgés. Et personne d'important, ni mon père, ni ma mère, ni mes tantes et oncle ne m'ont jamais punie pour cela. Ils se demandaient certainement si je n'étais pas un peu débile de recommencer après chaque exclusion de l'école et de rendre ma mère et le chauffeur-jardinier malades des nerfs. Mais après avoir assisté à une de mes courses-poursuites improbables, ils riaient plus qu'ils ne s'inquiétaient de ma santé mentale. Tant que les femmes-corbeaux poursuivaient leur travail, peignant ma ville et mon enfance de noir, je poursuivrais ma mise à nu. Revue de presse Née en Iran, exilée à Paris, l'auteure de " Khomeiny, Sade et moi " raconte comment la littérature libertine du XVIIIe siècle lui a offert les armes de son émancipation... De ce récit, dont on perçoit, en le lisant comme en écoutant son auteure, les vertus libératoires, la façon de " donner du sens à ce qui a été vécu ", on se demande ce qu'elle attend. " J'aimerais qu'après ça les gens se mettent à lire deux fois plus. J'aimerais que ça fasse exploser les ventes de la littérature libertine ! Qu'on fasse la queue pour acheter Sade ! "... Littérature de combat, au nom des Lumières et de la joie, Khomeiny,Sade et moi renverse d'un grand éclat de rire les diktats moraux et place résolument le corps des femmes au coeur de l'espace public. (Florence Bouchy - Le Monde du 29 mai 2014)





نظرات کاربران