ورود به حساب

نام کاربری گذرواژه

گذرواژه را فراموش کردید؟ کلیک کنید

حساب کاربری ندارید؟ ساخت حساب

ساخت حساب کاربری

نام نام کاربری ایمیل شماره موبایل گذرواژه

برای ارتباط با ما می توانید از طریق شماره موبایل زیر از طریق تماس و پیامک با ما در ارتباط باشید


09117307688
09117179751

در صورت عدم پاسخ گویی از طریق پیامک با پشتیبان در ارتباط باشید

دسترسی نامحدود

برای کاربرانی که ثبت نام کرده اند

ضمانت بازگشت وجه

درصورت عدم همخوانی توضیحات با کتاب

پشتیبانی

از ساعت 7 صبح تا 10 شب

دانلود کتاب Who Cares Wei-Ting Wu's Story

دانلود کتاب چه کسی به داستان وی تینگ وو اهمیت می دهد

Who Cares Wei-Ting Wu's Story

مشخصات کتاب

Who Cares Wei-Ting Wu's Story

ویرایش:  
نویسندگان:   
سری:  
ISBN (شابک) : 9781647843793 
ناشر: EHGBooks 
سال نشر: 2021 
تعداد صفحات: 934 
زبان: English 
فرمت فایل : EPUB (درصورت درخواست کاربر به PDF، EPUB یا AZW3 تبدیل می شود) 
حجم فایل: 10 Mb 

قیمت کتاب (تومان) : 44,000



ثبت امتیاز به این کتاب

میانگین امتیاز به این کتاب :
       تعداد امتیاز دهندگان : 10


در صورت تبدیل فایل کتاب Who Cares Wei-Ting Wu's Story به فرمت های PDF، EPUB، AZW3، MOBI و یا DJVU می توانید به پشتیبان اطلاع دهید تا فایل مورد نظر را تبدیل نمایند.

توجه داشته باشید کتاب چه کسی به داستان وی تینگ وو اهمیت می دهد نسخه زبان اصلی می باشد و کتاب ترجمه شده به فارسی نمی باشد. وبسایت اینترنشنال لایبرری ارائه دهنده کتاب های زبان اصلی می باشد و هیچ گونه کتاب ترجمه شده یا نوشته شده به فارسی را ارائه نمی دهد.


توضیحاتی در مورد کتاب چه کسی به داستان وی تینگ وو اهمیت می دهد

پایان/جوی وو، فوریه 2021

مدتی پس از اینکه پدر در سال 2010 به تایوان بازگشت، به من گفت که می‌خواهد زندگی‌نامه‌ای بنویسد. پاسخ معمولی و فوری دختر من این بود: "چرا؟ چه کسی اهمیت می دهد؟" بله، این کاملاً بی احترامی به نظر می رسد. من و بابا در نحوه ارتباطمان شبیه هم هستیم. ما هر دو صریح و دقیق هستیم، اغلب تا دیر وقت از تأثیر صراحت خود بی خبر هستیم. من در ادامه توضیحاتم را برای او توضیح دادم، به این امید که او ناراحت نشده باشد. \"پدر چه چیزی در زندگی شما بسیار خاص است که دیگران دوست دارند در مورد آن بخوانند؟ منظورم این است که شما در تمام این سال ها داستان های زیادی را با دوستان و اعضای خانواده زیادی به اشتراک گذاشته اید. بین همه ما ، ما درباره آن می دانیم مبارزات دوران کودکی شما، سفرهای رفت و برگشت فراوان شما به تایوان و از تایوان، پشتکار بسیار تحسین برانگیز شما در دامن زدن به مادر، سال های اولیه زندگی شما در آمریکا و غیره.» او صبورانه منتظر ماند تا من دیگر صحبت نکنم.
او پاسخ داد: "من می خواهم همه چیز را به صورت مکتوب برای دختران شما بنویسم تا آنها همیشه از گونگ گونگ و پائو پائو و تاریخچه خانواده خود بدانند."
بنابراین، او شروع به نوشتن این زندگی نامه کاملاً به زبان چینی کرد که نه من دخترانم هم نمی توانند بخوانند! هوم...
پدر کتاب را در سال 2013 تکمیل کرد و سپس یک سال بعد در 21 دسامبر 2014 در تایوان درگذشت. او 5 تا 6 ماه آخر عمرش را در تخت بیمارستان دراز کشیده بود و سلامتش به آرامی اما مطمئن بود. رو به وخامت است. بیشتر سال 2014 را در تایوان در کنار او گذراندم. سه نوه او هر کدام به تایوان پرواز کردند و آخرین بار را با او گذراندند. تا جایی که می توانست با آنها شوخی می کرد و می خندید. خیلی به آنها افتخار می کرد. تا آخرش ایمانش به خدا هیچ وقت کم نشد و هر روز قبل از اینکه شب از اتاق بیمارستانش بیرون بیام دعا می کردیم. او در آرامش بود.
در نگاهی به گذشته، صرف ساعات فراوان او برای نوشتن این کتاب چیز خوبی بود. سالها او را با خوشحالی مشغول نگه داشت. می‌توانم ببینم که او مشتاقانه تمام اوراقش را جمع می‌کند، و سوابق، نامه‌های عاشقانه، عکس‌ها و غیره زیادی را نگه می‌دارد. پس از جمع‌آوری منظم، او را می‌بینم که با خوشحالی وقایع، حتی وقایع غم‌انگیز را به یاد می‌آورد، و افکارش را می‌نویسد، سپس نسخه خطی را اصلاح می‌کند. ، و در نهایت انجام تحقیق در مورد خودانتشاری. پدر در مورد پروژه ها مردی دقیق و منظم بود. او همیشه قبل از شروع هر پروژه ای، با استفاده از تحقیقات دقیق، پایه ای محکم می گذاشت و مطمئن می شد که همه ابزارها را در اختیار دارد. او همیشه یک طرح الف و پلان ب داشت و بعد چند. وقتی بالاخره منتشر شد، نسخه‌های زیادی خرید و برای همه دوستانش در سرتاسر دنیا فرستاد، حتی آن‌هایی که نمی‌توانستند حتی یک کلمه چینی بخوانند.
اگر چه در آن زمان، من بی‌صدا از شدت پدرش خندیدم. عزم محض برای تکمیل این زندگینامه، بسیار سپاسگزارم که او تلاش زیادی کرد تا آن را کامل کند. البته، پدر هیچ وقت کارها را نیمه کاره یا بد انجام نداد. اکنون می توانم او را بشنوم، "اگر می خواهی کاری را انجام دهی، آن را به خوبی انجام بده! تنبل نباش!" پدر هرگز تنبل نبود، و زمانی که تصمیم گرفت، همین بود.
خاطرات او از زندگی من به من چشم اندازی از آنچه فکر می کرد در سرم می گذرد به من داد. البته، والدین هرگز واقعاً نمی دانند در سر فرزندشان چه می گذرد و واقعاً تصویر کاملی از هیچ موقعیتی ندارند. من متاسفم که بخش بزرگی از زندگی بزرگسالی، اتفاقات و تصمیمات بسیاری، پدر و مادرم را ناراحت کرده است. اما، من معتقدم که هر دو خوشحال خواهند شد که بدانند، من از تمام آن تجربیات جان سالم به در بردم و هر کدام از من به فردی تبدیل شدم که امروز هستم و مادری که می‌خواستم برای دخترانم باشم. سپاسگزارم که والدینم «ویژگی‌های شخصیت مد قدیمی» را به من القا کردند، حتی همانطور که یک بار به خودم قول داده بودم، مانند بسیاری از بچه‌ها، «هرگز شبیه پدر و مادرم نباشم!»



> در پایان، پدر شما را دوست دارم.


توضیحاتی درمورد کتاب به خارجی

Epilogue/Joy Wu, February 2021

Sometime after Dad moved back to Taiwan in 2010, he told me he was going to pen an autobiography. My immediate, knee-jerk, typical daughter reply was, "Why? Who cares?" Yes, this sounds quite disrespectful. Dad and I are similar in our manner of communication. We are both frank and to the point, often unaware of the impact of our frankness, until too late. I went on to explain to him my comment, hoping he had not been offended. "Dad what is so very special about your life that others will want to read about it? I mean, you've shared so many stories with so many friends and family members for all these years. Between all of us, we know about your childhood struggles, your many round-trip travels to and from Taiwan, your much-admired perseverance in pursing mom, your early years in America, etc." He patiently waited for me to stop talking.
He replied, "I want to put it ALL in writing for your daughters so they will always know about their Gong Gong and Pau Pau and the family history."
So, he proceeds to write this autobiography, completely in Chinese, which neither I nor my daughters can read! Hmmmm...
Dad completed the book in 2013 and then passed away a year later in Taiwan on December 21, 2014. He spent that last 5-6 months of his life lying in a hospital bed, his health slowly but surely deteriorating. I spent much of 2014 in Taiwan by his side. His three granddaughters each flew to Taiwan and spent what was possibly their last time, with him. He joked and laughed with them as best as he could. He was so proud of them. Until the end, his faith in God never waned and we prayed every day before I left his hospital room for the night. He was at peace.
In retrospect, his spending copious hours writing this book was a good thing. It kept him happily busy for many years. I can see him eagerly assembling all his papers, and he kept lots of records, love letters, pictures, etc. Once assembled in an orderly fashion I see him happily recalling events, even sad events, and writing his thoughts, then revising the manuscript, and finally doing research on self-publication. Dad was a meticulous and organized man when it came to projects. He always laid a solid foundation before beginning any project, using detailed research, making sure he had all the tools ready at hand. He always had a plan A and plan B and then some. When it was finally published, he bought many copies and sent them to all his friends, all over the world, even those who could not read a word of Chinese.
Although at the time, I quietly chuckled at dad's intensity, his sheer determination to complete this autobiography, I'm so very grateful that he made the herculean effort to see it to completion. Of course, dad never left things half done or done poorly. I can hear him now, "If you are going to do something, do it well and to completion! Don't be lazy!" Dad was never lazy, and once he decided on something, that was it.
His recollections of my life gave me some perspective on what he thought was going on in my head. Of course, parents never really know what's going on in their child's head and they don't really have the full picture of any situation. I regret that so much of my adult life, so many events and decisions, distressed both my parents. But, I believe they would both be happy to know, I survived all those experiences and each one molded me into the person I am today and the mother I wanted to be for my own daughters. I'm grateful that my parents instilled in me so many "old fashion character traits", even as I once promised myself, as many children do, to "never turn out like my parents!"

Finally, in closing, I love you dad.





نظرات کاربران