دسترسی نامحدود
برای کاربرانی که ثبت نام کرده اند
برای ارتباط با ما می توانید از طریق شماره موبایل زیر از طریق تماس و پیامک با ما در ارتباط باشید
در صورت عدم پاسخ گویی از طریق پیامک با پشتیبان در ارتباط باشید
برای کاربرانی که ثبت نام کرده اند
درصورت عدم همخوانی توضیحات با کتاب
از ساعت 7 صبح تا 10 شب
ویرایش:
نویسندگان: Sándor Márai. Marinella D'Alessandro (editor)
سری: Biblioteca Adelphi 541
ISBN (شابک) : 8845923916, 9788845923913
ناشر: Adelphi
سال نشر: 2009
تعداد صفحات: 0
زبان: Italian
فرمت فایل : EPUB (درصورت درخواست کاربر به PDF، EPUB یا AZW3 تبدیل می شود)
حجم فایل: 1 مگابایت
در صورت تبدیل فایل کتاب L'ultimo dono. Diari 1984-1989 به فرمت های PDF، EPUB، AZW3، MOBI و یا DJVU می توانید به پشتیبان اطلاع دهید تا فایل مورد نظر را تبدیل نمایند.
توجه داشته باشید کتاب هدیه نهایی. خاطرات 1984-1989 نسخه زبان اصلی می باشد و کتاب ترجمه شده به فارسی نمی باشد. وبسایت اینترنشنال لایبرری ارائه دهنده کتاب های زبان اصلی می باشد و هیچ گونه کتاب ترجمه شده یا نوشته شده به فارسی را ارائه نمی دهد.
در سال 1984 مارای هشتاد و چهار ساله است و بیش از سی سال در ایالات متحده زندگی کرده است. بین ژانویه 1984 و فوریه 1989، دو برادر و خواهر ناپدید می شوند، و همچنین پسر خوانده که فقط چهل و شش سال داشت. اما مهمتر از همه، لولا می میرد، زنی که شصت و دو سال شریک زندگی او بوده است: مارای، که رویای غیرممکن مردن را با او پرورش داده است، مجبور می شود ببیند که او به آرامی محو می شود و پس از پراکنده شدن خاکسترش در زمین. اقیانوس، برای ادامه وجودی که دیگر معنی ندارد. او خاطرنشان می کند: \"من برای او نوشتم، تک تک سطرها. من دیگر کسی را ندارم که برای او بنویسم.\" او چندین بار خواهد گفت که فکر \"ادبیات\" اکنون فقط باعث تهوع و انزجار او می شود. با این حال - و تقریباً تا آستانه مرگش - «نویسنده مجارستانی» پیر، در این مونولوگ بی وقفه که دفتر خاطرات اوست، به ثبت یادداشتهایی از همه نوع ادامه میدهد: قصارهای کامل. تأملات روشن در مورد ادبیات، در مورد جهان معاصر، در مورد موضوع تبعید و در مورد شرایط تبعید - و البته در نزدیکی مرگ. ساندور مارای آخرین جمله را در 15 ژانویه 1989 نوشت: \"من منتظر فراخوان هستم. من آن را نمی خواهم، اما آن را هم به تعویق نمی اندازم. زمان آن فرا رسیده است\". درست یک سال قبل، او یک هفت تیر خریده بود و چندین بار به میدان تیر رفته بود تا نحوه استفاده از آن را یاد بگیرد. در 21 فوریه، سیزده ماه پس از مرگ لولا، او خود را کشت.
Nel 1984 Márai ha ottantaquattro anni, e vive negli Stati Uniti da più di trenta. Fra il gennaio del 1984 e il febbraio del 1989 scompaiono i due fratelli e la sorella, e anche il figlio adottivo, appena quarantaseienne. Ma soprattutto muore Lola, la donna che è stata la sua compagna per sessantadue anni: Márai, che ha coltivato il sogno impossibile di morire insieme a lei, è costretto a vederla spegnersi lentamente e, dopo averne disperso le ceneri nell'Oceano, a proseguire un'esistenza che ormai non ha più senso. "Scrivevo per lei, ogni singola riga. Non ho più per chi scrivere" annota; il pensiero della "letteratura", dirà più volte, gli provoca ormai solo nausea e disgusto. Eppure - e fin quasi alla vigilia della morte - il vecchio "scrittore ungherese" continua, in questo monologo ininterrotto che è il suo diario, a registrare annotazioni di ogni genere: aforismi perfetti; lucide riflessioni sulla letteratura, sul mondo contemporaneo, sul tema dell'esilio e sulla condizione di esule - e naturalmente sulla prossimità della morte. Sándor Márai scrive l'ultima frase il 15 gennaio del 1989: "Aspetto la chiamata alle armi. Non la sollecito, ma neppure la rinvio. È arrivato il momento". Esattamente un anno prima si era comprato una rivoltella ed era andato più volte in un poligono di tiro per imparare a usarla. Il 21 febbraio, tredici mesi dopo la morte di Lola, si uccide.