دسترسی نامحدود
برای کاربرانی که ثبت نام کرده اند
برای ارتباط با ما می توانید از طریق شماره موبایل زیر از طریق تماس و پیامک با ما در ارتباط باشید
در صورت عدم پاسخ گویی از طریق پیامک با پشتیبان در ارتباط باشید
برای کاربرانی که ثبت نام کرده اند
درصورت عدم همخوانی توضیحات با کتاب
از ساعت 7 صبح تا 10 شب
ویرایش: 2. Auflage
نویسندگان: Volker Gerhardt (Hg.)
سری: Klassiker Auslegen 14
ISBN (شابک) : 3050049383, 9783050049380
ناشر: Akademie
سال نشر: 2012
تعداد صفحات: 327
زبان: German
فرمت فایل : PDF (درصورت درخواست کاربر به PDF، EPUB یا AZW3 تبدیل می شود)
حجم فایل: 3 مگابایت
کلمات کلیدی مربوط به کتاب فردریش نیچه: بنابراین زرتشت صحبت کرد: فلسفه، زیبایی شناسی، فلسفه تحلیلی، آگاهی و اندیشه، نقد، شرق، معرفت شناسی، اخلاق و اخلاق، اراده آزاد و جبر، خیر و شر، یونانی و رومی، تاریخ و نظرسنجی، منطق و زبان، اندیشه قرون وسطی، اندیشه فیزیک رنسانس مدرن، جنبش ها، سیاسی، مرجع، دینی، فلسفه اجتماعی، سیاست و علوم اجتماعی، فلسفه، زیبایی شناسی، معرفت شناسی، اخلاق، تاریخ و بررسی ها، منطق، متافیزیک، علوم انسانی، کتاب های درسی جدید، مستعمل و اجاره ای،
در صورت تبدیل فایل کتاب Friedrich Nietzsche: Also Sprach Zarathustra به فرمت های PDF، EPUB، AZW3، MOBI و یا DJVU می توانید به پشتیبان اطلاع دهید تا فایل مورد نظر را تبدیل نمایند.
توجه داشته باشید کتاب فردریش نیچه: بنابراین زرتشت صحبت کرد نسخه زبان اصلی می باشد و کتاب ترجمه شده به فارسی نمی باشد. وبسایت اینترنشنال لایبرری ارائه دهنده کتاب های زبان اصلی می باشد و هیچ گونه کتاب ترجمه شده یا نوشته شده به فارسی را ارائه نمی دهد.
وقتی زرتشت سی ساله شد وطن و دریاچه سرزمینش را ترک کرد و به کوهستان رفت. در اینجا از روحیه و خلوت خود لذت می برد و از ده سال خود خسته نمی شد. اما سرانجام قلبش تغییر کرد - و یک روز صبح با سپیده دم برخاست، در مقابل خورشید قدم گذاشت و با آن چنین گفت: ای ستاره بزرگ! اگر آنهایی که می درخشید را نداشتید چه خوشحالی داشتید! ده سال به اینجا به غار من آمدی: بدون من، عقاب و مار من، از نور خود سیر می شدی. اما ما هر روز صبح منتظر تو بودیم و فراوانی تو را از تو گرفتیم و برکت دادیم. لطفا مراجعه کنید! من از خرد خود خسته شده ام، مانند زنبوری که عسل زیادی جمع کرده است، به دستانی نیاز دارم که دراز شوند. من می خواهم ببخشم و تقسیم کنم تا زمانی که خردمندان در حماقت خود و فقرا در دارایی خود شاد شوند. برای این باید به اعماق فرود بیایم: همان طور که در غروب انجام می دهی، وقتی پشت دریا می روی و همچنان به عالم اموات نور می آوری، ای ستاره فراوان! من هم مانند تو باید هلاک شوم، به قول مردم، که می خواهم به سوی او فرود بیایم. پس به من رحم کن ای چشم آرام که می توانی شادی بزرگ را نیز بدون حسادت ببینی! بر جامی که می خواهد سرریز شود، مبارک باد تا آب از آن طلایی شود و انعکاس سعادت تو را همه جا ببرد! لطفا مراجعه کنید! این جام می خواهد دوباره خالی شود و زرتشت می خواهد دوباره انسان شود. - سقوط زرتشت بدین گونه آغاز شد. - - - زرتشت به تنهایی از کوهها بالا رفت و کسی او را ملاقات نکرد. اما وقتی به جنگل آمد، ناگهان پیرمردی در مقابل او ایستاد که کلبه مقدسش را ترک کرده بود تا به دنبال ریشه در جنگل بگردد. و پیرمرد با زرتشت گفت: این سرگردان برای من غریبه نیست: قبل از ما
Als Zarathustra dreissig Jahr alt war, verliess er seine Heimat und den See seiner Heimat und ging in das Gebirge. Hier genoss er seines Geistes und seiner Einsamkeit und wurde dessen zehn Jahr nicht müde. Endlich aber verwandelte sich sein Herz, - und eines Morgens stand er mit der Morgenröthe auf, trat vor die Sonne hin und sprach zu ihr also: Du grosses Gestirn! Was wäre dein Glück, wenn du nicht Die hättest, welchen du leuchtest! Zehn Jahre kamst du hier herauf zu meiner Höhle: du würdest deines Lichtes und dieses Weges satt geworden sein, ohne mich, meinen Adler und meine Schlange. Aber wir warteten deiner an jedem Morgen, nahmen dir deinen Überfluss ab und segneten dich dafür. Siehe! Ich bin meiner Weisheit überdrüssig, wie die Biene, die des Honigs zu viel gesammelt hat, ich bedarf der Hände, die sich ausstrecken. Ich möchte verschenken und austheilen, bis die Weisen unter den Menschen wieder einmal ihrer Thorheit und die Armen einmal ihres Reichthums froh geworden sind. Dazu muss ich in die Tiefe steigen: wie du des Abends thust, wenn du hinter das Meer gehst und noch der Unterwelt Licht bringst, du überreiches Gestirn! Ich muss, gleich dir, untergehen, wie die Menschen es nennen, zu denen ich hinab will. So segne mich denn, du ruhiges Auge, das ohne Neid auch ein allzugrosses Glück sehen kann! Segne den Becher, welche überfliessen will, dass das Wasser golden aus ihm fliesse und überallhin den Abglanz deiner Wonne trage! Siehe! Dieser Becher will wieder leer werden, und Zarathustra will wieder Mensch werden. - Also begann Zarathustra's Untergang. - - - Zarathustra stieg allein das Gebirge abwärts und Niemand begegnete ihm. Als er aber in die Wälder kam, stand auf einmal ein Greis vor ihm, der seine heilige Hütte verlassen hatte, um Wurzeln im Walde zu suchen. Und also sprach der Greis zu Zarathustra: Nicht fremd ist mir dieser Wanderer: vor ma