دسترسی نامحدود
برای کاربرانی که ثبت نام کرده اند
برای ارتباط با ما می توانید از طریق شماره موبایل زیر از طریق تماس و پیامک با ما در ارتباط باشید
در صورت عدم پاسخ گویی از طریق پیامک با پشتیبان در ارتباط باشید
برای کاربرانی که ثبت نام کرده اند
درصورت عدم همخوانی توضیحات با کتاب
از ساعت 7 صبح تا 10 شب
ویرایش:
نویسندگان: Sophia Naz
سری:
ISBN (شابک) : 9789353056988
ناشر: Penguin Random House India Private Limited
سال نشر: 2019
تعداد صفحات: 0
زبان: English
فرمت فایل : EPUB (درصورت درخواست کاربر به PDF، EPUB یا AZW3 تبدیل می شود)
حجم فایل: 4 مگابایت
در صورت تبدیل فایل کتاب Shehnaz: A Tragic True Story of Royalty, Glamour and Heartbreak به فرمت های PDF، EPUB، AZW3، MOBI و یا DJVU می توانید به پشتیبان اطلاع دهید تا فایل مورد نظر را تبدیل نمایند.
توجه داشته باشید کتاب شهناز: یک داستان واقعی غم انگیز از سلطنت، زرق و برق و شکستن قلب نسخه زبان اصلی می باشد و کتاب ترجمه شده به فارسی نمی باشد. وبسایت اینترنشنال لایبرری ارائه دهنده کتاب های زبان اصلی می باشد و هیچ گونه کتاب ترجمه شده یا نوشته شده به فارسی را ارائه نمی دهد.
شهناز زنی زیبا و فرهیخته از خانواده سلطنتی بوپال بود که تقریباً برای بازی در نقش انارکالی در فیلم مغول اعظم کی آصف انتخاب شد. دخترش سوفیا ناز داستان خود را همانطور که از او شنیده تعریف می کند - در مورد دوران کودکی خود به عنوان بخشی از خانواده سلطنتی در بوپال، جایی که او شورش زنان را برای حق آنها برای تحصیل قبل از ازدواج رهبری کرد، زندگی پر زرق و برق او در بمبئی. واقعیت یک ازدواج اول آزاردهنده را پنهان کرد که باعث آسیب روحی و جسمی او شد، طلاقش که طی آن حضانت هر دو فرزندش را به شوهرش از دست داد، ازدواج دومش با یک پزشک ارتش در پاکستان و زندگی پس از آن. در کودکی، نویسنده هر سال مادرش را به بمبئی همراهی میکرد، جایی که او سعی میکرد ردی از فرزندانش بیهوده پیدا کند. اگرچه شهناز دوباره ازدواج کرده بود و با خانواده ای جدید، تمام زندگی اش را برای فرزندان بزرگترش می سوزاند، اما این درد غم و اندوه تقریباً همیشگی را به زندگی او بخشیده است. او سرانجام پس از بیست و یک سال در ایالات متحده با فرزندان خود آشنا شد. پسرش از شناختن او امتناع کرد و گفت که هیچ خاطره ای از او ندارد. دخترش او را به یاد آورد، اگرچه دیدار مجدد آنها کوتاه بود، و پدر اراده خود را به کار گرفت و تهدید کرد که اگر بچه ها با مادرشان کاری داشته باشند، آنها را انکار خواهد کرد. وقتی شهناز از دنیا رفت، اسم دختر بزرگش روی لبانش بود.