دسترسی نامحدود
برای کاربرانی که ثبت نام کرده اند
برای ارتباط با ما می توانید از طریق شماره موبایل زیر از طریق تماس و پیامک با ما در ارتباط باشید
در صورت عدم پاسخ گویی از طریق پیامک با پشتیبان در ارتباط باشید
برای کاربرانی که ثبت نام کرده اند
درصورت عدم همخوانی توضیحات با کتاب
از ساعت 7 صبح تا 10 شب
ویرایش: Prima edizione
نویسندگان: Lidia Maksymowicz. Paolo Rodari
سری: Saggi
ISBN (شابک) : 9788828208822
ناشر: Solferino
سال نشر: 2022
تعداد صفحات: 0
زبان: Italian
فرمت فایل : EPUB (درصورت درخواست کاربر به PDF، EPUB یا AZW3 تبدیل می شود)
حجم فایل: 10 مگابایت
در صورت تبدیل فایل کتاب La bambina che non sapeva odiare به فرمت های PDF، EPUB، AZW3، MOBI و یا DJVU می توانید به پشتیبان اطلاع دهید تا فایل مورد نظر را تبدیل نمایند.
توجه داشته باشید کتاب دختر کوچولویی که نفرت بلد نبود نسخه زبان اصلی می باشد و کتاب ترجمه شده به فارسی نمی باشد. وبسایت اینترنشنال لایبرری ارائه دهنده کتاب های زبان اصلی می باشد و هیچ گونه کتاب ترجمه شده یا نوشته شده به فارسی را ارائه نمی دهد.
«وقتی به خانه منگله می روم، من را می خوابانند، بنابراین وقتی بیرون می روم دقیقاً به یاد نمی آورم که چه اتفاقی افتاده است. من از خواب بیدار می شوم و این بدن من است که درباره خودم صحبت می کند و به من می گوید.» لیدیا ماکسیموویچ سه ساله بود که به همراه مادرش وارد اردوگاه کار اجباری آشویتس-بیرکناو شد. و به مدت سیزده ماه در آن جهنم، در سربازخانه کودکان زنده ماند: یکی از \"خوکچه هندی\" کوچک آزمایش های دکتر جوزف منگل. مادر لیدیا که یک کاتولیک بود، از همان روزهای اول به مقاومت بلاروس پیوسته بود: دختری با دختری چند ساله که تصمیم گرفته بود به مخفی کاری برود و با بربریت نازی ها مخالفت کند. جنگل های بلاروس آخرین نوری هستند که لیدیا قبل از تاریکی آشویتس به یاد می آورد. از آنجایی که در ژانویه 1945، پس از آزادی، به دست زنی که مادرش نیست بیرون میآید: یک لهستانی، بدون فرزند، که تصمیم میگیرد یکی از «دختران یتیم» را که در مزرعهای پر از اجساد تنها مانده، به فرزندی قبول کند. لیدیا با او بزرگ می شود. اما او مادر واقعی خود را فراموش نمی کند. او از باور زنده بودن او دست بر نمی دارد و به دنبال او می گردد. و در داستانی که بوی معجزه می دهد او را دوباره پیدا خواهد کرد. از اردوگاه، لیدیا سکوت را به یاد می آورد: دندان قروچه، متعهد به زنده ماندن، بدون اینکه بتواند حتی یک احساس را تحمل کند. امروز او صدای خود را پیدا کرده و تصمیم گرفته است زندگی خود را وقف فریاد کند: دیگر هرگز. زیرا هر چیزی ممکن است دوباره اتفاق بیفتد. «قبل از باز شدن زمینها چه اشتباهی رخ داده است؟ تابعیت دادن به سخنان خصمانه ای فراتر از هر منطقی، اما ناگهانی مشروع تلقی می شود. امروز هم همینطور است. بیایید به پذیرش کلماتی برگردیم که طعم نفرت، تفرقه، بسته شدن را میدهد. وقتی آنها را در دهان سیاستمداران می شنوم، نفسم بند می آید. اینجا، در اروپای من، در خانه من، دوباره آن کلمات وحشتناک. دقیقاً اکنون، در چنین مواقعی، ممکن است دوباره تاریک شود.\"
«Quando vado da Mengele vengo addormentata, per cui quando esco non ricordo esattamente cosa sia accaduto. Mi sveglio ed è il mio corpo a parlare e a raccontarmi.» Lidia Maksymowicz aveva tre anni quando è entrata assieme a sua madre nel campo di concentramento di Auschwitz-Birkenau. E per tredici mesi è sopravvissuta in quell’inferno, nella baracca dei bambini: una delle piccole «cavie» degli esperimenti del dottor Josef Mengele. La madre di Lidia, cattolica, fin dai primi giorni aveva aderito alla Resistenza bielorussa: una ragazza, con una figlia di pochi anni, che aveva deciso di entrare in clandestinità e di opporsi alla barbarie nazista. I boschi della Bielorussia sono l’ultima luce che Lidia ricordi, prima del buio di Auschwitz. Da cui esce nel gennaio del 1945, dopo la liberazione, per mano a una donna che non è sua madre: una polacca, senza figli, che decide di adottare una delle «orfanelle» rimaste sole in un campo disseminato di cadaveri. Lidia cresce con lei. Ma non dimentica la sua vera madre. Non smette di credere che sia viva, di cercarla. E in una storia che sa di miracolo la ritroverà. Del campo, Lidia ricorda il silenzio: a denti stretti, impegnata a sopravvivere, senza potersi permettere nemmeno un’emozione. Oggi ha ritrovato la voce e ha deciso di dedicare la vita a gridare: mai più. Perché tutto può ancora succedere di nuovo. «Prima che i campi aprissero quale fu l’errore? Dare cittadinanza a parole di una ostilità fuori da ogni logica, ma d’un tratto ritenute legittime. Così è ancora oggi. Torniamo ad ammettere parole che sanno di odio, di divisione, di chiusura. Quando le sento in bocca ai politici, mi manca il fiato. Qui, nella mia Europa, a casa mia, ancora quelle terribili parole. È esattamente adesso, in momenti come questi, che può ridiscendere il buio.»
Indice Messaggio di Liliana Segre Messaggio di Sami Modiano 1 2 3 4 5 6 7 Ringraziamenti Sezione Foto