دسترسی نامحدود
برای کاربرانی که ثبت نام کرده اند
برای ارتباط با ما می توانید از طریق شماره موبایل زیر از طریق تماس و پیامک با ما در ارتباط باشید
در صورت عدم پاسخ گویی از طریق پیامک با پشتیبان در ارتباط باشید
برای کاربرانی که ثبت نام کرده اند
درصورت عدم همخوانی توضیحات با کتاب
از ساعت 7 صبح تا 10 شب
ویرایش:
نویسندگان: Jannah Firdaus Mediapro
سری:
ISBN (شابک) : 9781005501303
ناشر: Jannah Firdaus Mediapro Publishing
سال نشر: 2021
تعداد صفحات: [34]
زبان: English
فرمت فایل : PDF (درصورت درخواست کاربر به PDF، EPUB یا AZW3 تبدیل می شود)
حجم فایل: 2 Mb
در صورت تبدیل فایل کتاب Islamic Folklore The Life of Ibrahim ben Adham (718-782) Sufi Saint from Balkh Afghanistan Bilingual Version به فرمت های PDF، EPUB، AZW3، MOBI و یا DJVU می توانید به پشتیبان اطلاع دهید تا فایل مورد نظر را تبدیل نمایند.
توجه داشته باشید کتاب فولکلور اسلامی زندگی ابراهیم بن ادهم (718-782) قدیس صوفی از بلخ افغانستان نسخه دو زبانه نسخه زبان اصلی می باشد و کتاب ترجمه شده به فارسی نمی باشد. وبسایت اینترنشنال لایبرری ارائه دهنده کتاب های زبان اصلی می باشد و هیچ گونه کتاب ترجمه شده یا نوشته شده به فارسی را ارائه نمی دهد.
فولکلور اسلامی زندگی ابراهیم بن ادهم (718-782) قدیس صوفی روحانی از بلخ افغانستان نسخه دو زبانه به زبان انگلیسی و آلمانی زبان. ابراهیم بن ادهم در اصل شاهزاده شهر بلخ بود و ثروت بسیاری از ولایات را در دست داشت. یک شب هنگامی که در رختخواب بود، صدای پایی را در پشت بام قصرش شنید. فریاد زد: "تو روی پشت بام کی هستی؟" جواب آمد: «شتری را گم کردهام و در این پشت بام دنبالش میگردم.» گفت: «باید برای دردهایت احمق باشی، دنبال شتری بگردی». یک سقف.» «و تو ای مرد بی خرد» صدا را برگرداند، «آیا در حالی که بر تختی از طلا نشسته ای، انتظار داری خدای متعال را بیابی؟ پشت بام.» با این سخنان، ترس بر دل ابراهیم که تا سحر بقیه شب را به نماز گذراند، فرا گرفت. صبح روز بعد، او بر تخت سلطنت خود نشست، که همه بزرگان پادشاهی و نگهبانان او، بر حسب درجه شان، به شیوه معمول دور آن بودند. ابراهيم ناگهان در ميان جمعيت، شخصيت باشكوهي را ديد كه بقيه آنها را نديدند، به سوي او پيش رفت. چون نزديك شد، ابراهيم از او پرسيد: «تو كيستى و براى جستجوى چى آمدهاى؟» پاسخ داد: «من غريبهام» و مىخواهم در اين مسافرخانه بمانم. ابراهیم گفت: «اما اینجا مسافرخانه نیست، خانه خود من است.» غریبه پرسید: «پیش از تو مال کی بود؟» \"به پدرم.\" \"و قبل از پدرت به چه کسی تعلق داشت؟\" \"به پدربزرگم\" \"و اجدادت الان کجا هستند؟\" \"مردند\" "خب پس، آیا این خانه چیزی جز یک هتل است که میهمان آینده جانشین مهمان خروجی شود؟" بنابراین غریبه شروع به عقب نشینی کرد. ابراهیم برخاست و به طرف او دوید و گفت: «به نام حق تعالی به تو سوگند میدهم توقف کنی.» غریبه مکثی کرد. ابراهیم فریاد زد: «تو کی هستی»، «کی این آتش را در جان من افروخته است؟» «من خضر هستم، ای ابراهیم، وقت بیداری توست.» پس گفت، ناپدید شد. ابراهیم که غمگین شده بود، از خلسه بیدار شد و نسبت به تمام عظمت زمینی احساس بیزاری شدیدی کرد. صبح روز بعد که سوار شد و به سوی تعقیب و گریز رفت، صدایی شنید که می گفت: «ای ابراهیم، تو برای این آفریده نشدی.» از هر سو به اطرافش نگاه کرد، اما کسی را نبیند و ادامه داد. از نو. در حال حاضر دوباره صدایی شنیده شد که گویا از زین او بیرون میآمد: «ای ابراهیم، تو برای این آفریده نشدهای.» ابراهیم بر قلبش زد و گفت: «خداوند است که فرمان میدهد، بنده اوست.» اطاعت خواهد کرد.» پس از آن پیاده شد، با چوپانی که از نزدیک او را کشف کرد، لباس عوض کرد و زندگی درویشی سرگردان را آغاز کرد و به دینداری و ریاضت خود مشهور شد.
Islamic Folklore The Life of Ibrahim ben Adham (718-782) Spiritual Sufi Saint from Balkh Afghanistan Bilingual Version In English and Germany Languange. Ibrahim Ben Adham was originally Prince of the city of Balkh, and had control of the riches of many provinces. One night when he was in bed he heard a sound of footsteps on the roof of his palace. "Who are you on the roof?" he cried out. An answer came, "I have lost a camel, and I am looking for it on this roof." "Well," he said, "you must be a fool for your pains, to look for a camel on a roof." "And thou, witless man," returned the voice, "is it while seated on a throne of gold that thou expectest to find the Most High? That is far madder than to seek a camel on a roof." At these words, fear seized the heart of Ibrahim, who spent the rest of the night in prayer, till the early dawn. The next morning he took his seat upon his throne, round which were ranged all the grandees of his kingdom and his guards, according to their rank, in the usual manner. All of a sudden Ibrahim perceived in the midst of the crowd a majestic figure, who advanced towards him unseen by the rest. When he had come near, Ibrahim asked him, "Who art thou, and what hast thou come to seek here?" "I am a stranger," he answered, "and I wish to stay at this inn." "But this is not an inn," answered Ibrahim, "it is my own house." "To whom did it belong before thee?" inquired the stranger. "To my father." "And before thy father, to whom did it belong?" "To my grandfather." "And where are thy ancestors now?" "They are dead." "Well then, is this house anything but an hotel, where the coming guest succeeds to the departing one?" So saying, the stranger began to withdraw. Ibrahim rose, ran toward him, and said, "I adjure thee to stop, in the name of the Most High." The stranger paused. "Who art thou," cried Ibrahim, "who hast lit this fire in my soul?" "I am Khizr, O Ibrahim. It is time for thee to awake." So saying, he disappeared. Ibrahim, pierced with sorrow, awoke from his trance, and felt a keen disdain for all earthly grandeur. The next morning, being mounted and going to the chase, he heard a voice which said, "O Ibrahim, thou wast not created for this." He looked round him on all sides, but could see no one, and went on again. Presently again the voice was heard, proceeding, as it were, from his saddle, "O Ibrahim, thou wast not created for this." Struck to the heart, Ibrahim exclaimed, "It is the Lord who commands; His servant will obey." He thereupon dismounted, exchanged clothes with a shepherd whom he discovered close by, and began to lead the life of a wandering dervish, and became famous for his devoutness and austerity.